جدول جو
جدول جو

معنی کینه ورز - جستجوی لغت در جدول جو

کینه ورز
(تُ مَ کَ / کِ)
کینه دار. کینه کش. کینه ور. (آنندراج). کینه گزار. کینه جو. و رجوع به کینه ورزی و کینه ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا
کینه ورز
انتقام جو، کینه جو، منتقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشه ورز
تصویر پیشه ورز
پیشه کار، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، پرکین، کینه کش، کینه خوٰاه، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
کسی که در دل از کسی کینه دارد، کینه کش، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ وَ)
کینه گزاری. کینه وری. حالت و چگونگی کینه ورز. کینه جویی. کینه خواهی. رجوع به کینه ورز و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور:
بی کینه وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته.
نظامی.
و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
دهی از دهستان ابهررود است که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 876 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
صاحب کینه و صاحب عداوت و بی مهر. (برهان). کینه دار. کینه ورز. (آنندراج). پهلوی، کین ور. ارمنی، کینه ور (صاحب کینه). (حاشیۀ برهان چ معین). حقود. حاقد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی مهر و صاحب دشمنی وعداوت. بدخواه و بداندیش. (ناظم الاطباء). بسیار دشمن. آنکه دشمنی سخت از دیگری به دل دارد:
دو خونی برافراخته سر به ماه
چنان کینه ور گشته از کین شاه.
فردوسی.
درم داد و آن لشکر آباد کرد
دل مردم کینه ور شاد کرد.
فردوسی.
دل کینه ورشان به دین آورم
سزاوارتر زآنکه کین آورم.
فردوسی.
سر کینه ورشان به راه آورند
گر آیین شمشیر و گاه آورند.
فردوسی.
زو در جهان دلی نشناسم که نیست شاد
با او به دل چگونه توان بود کینه ور؟
فرخی.
برادر با برادر کینه وربود
زکینه دوست از دشمن بتر بود.
(ویس و رامین).
گرچه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاسته بر یکدگرند.
ناصرخسرو.
پیش تو در می رود این کینه ور
تو ز پس او چه دوی شادمان ؟
ناصرخسرو.
بسی پند گفت این جهاندیده پیر
نشد در دل کینه ور جایگیر.
نظامی.
- کینه ور شدن، دشمن شدن. عداوت پیدا کردن:
که باشم من اندر جهان سربه سر
که بر من شود پادشه کینه ور.
فردوسی.
- کینه ور گشتن، جنگ خواه شدن:
چو او کینه ور گشت و من چاره جوی
سپه را چو روی اندرآمد به روی.
فردوسی.
، منتقم و تلافی کننده بدی. (ناظم الاطباء). کینه کش. (آنندراج). انتقامجو. انتقام طلب:
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
بدسگال بدسگالت باد چرخ کینه ور
دوستار دوستارت باد جبار قدیر.
سنائی.
همه روز اعور است چرخ ولیک
احول است آن زمان که کینه ور است.
خاقانی.
دل کینه ور گشت بر کینه تیز.
نظامی.
لشکر انگیخت بیش از اندازه
کینه ور تیز گشت و کین تازه.
نظامی.
گرش دشمن کینه ور یافتی
به جز سر بریدن چه برتافتی ؟
نظامی.
- کینه ور شدن، انتقام جو شدن. خواهان انتقام گردیدن:
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
که چون کینه ور شد دل کینه خواه
همه خار وحشت برآمد ز راه.
نظامی.
، جنگجو. جنگاور. مبارز. رزمجو:
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم.
فردوسی.
پس پشت شان دور گردد ز کوه
برد لشکر کینه ور هم گروه.
فردوسی.
فراوان ز توران سپه کشته شد
سر بخت آن کینه ور گشته شد.
فردوسی.
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هرکینه وری.
فرخی.
ایا ز کینه وران همچو رستم دستان
ایاز ناموران همچو حیدر کرار.
فرخی.
، خشمناک. غضب آلود. پرخشم:
شد از پیش او کینه ور بی درفش
سوی بلخ بامی کشیدش درفش.
دقیقی.
همی آمد چنین تاکشور ماه
هم آشفته سپه هم کینه ور شاه.
(ویس و رامین).
به باد آتش تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ورتر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
انتقام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
بدخواه و بد اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
ورنده پیشه پیشه کار: سپاهی نباید که با پیشه ور بیک روی جویند هر دو هنر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
((نِ))
انتقام جو
فرهنگ فارسی معین
انتقام جو، کینه جو، مغرض، منتقم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
Resentful, Spiteful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
rancunier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
원한을 품은 , 원한이 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
ক্ষুব্ধ , বিদ্বেষপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
โกรธ , อาฆาต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
mwenye uchungu, mwenye chuki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
怨んでいる , 恨み深い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
怨恨的 , 恶意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
כועס , נקמני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
urażony, mściwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
dendam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
नाराज , द्वेषपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
wrokig, wraakzuchtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
rancoroso, vendicativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
resentido, rencoroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
злісний , злопам'ятний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
обидчивый , злопамятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
nachtragend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
ressentido, rancoroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کینه توز
تصویر کینه توز
بددل , کینہ‌توز
دیکشنری فارسی به اردو